سوره اسرا ایه ۴۵


وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً «45»

و هرگاه قرآن مى‌خوانى، میان تو و کسانى که به قیامت ایمان ندارند، حجابى ناپیدا (و معنوى) قرار مى‌دهیم (تا از درک معارف حقّ محروم بمانند).

And when you recite the Qur'an, We put between you and those who do not believe in the Hereafter a concealed partition.

افسار دزدى و نتیجه فرار از حلال‏

افسار دزدى و نتیجه فرار از حلال‏

روزى امیرمؤمنان با چند نفر از یارانش کنار مسجدى براى خواندن نماز توقف نمودند، به مردى که در آنجا ایستاده بود فرمود: این استر مرا نگه دار تا ما نمار بخوانیم.

هنگامى که آن حضرت وارد مسجد شد مرد افسار اسب را باز کرد و آن را به سرقت برد و فروخت! امام پس از اتمام نماز از مسجد بیرون آمدند درحالى که دو درهم در دست داشتند تا به عنوان مزد به آن مرد بدهند، ولى مشاهده کردند استر رهاست و افسارش به سرقت رفته!

حضرت دو درهم را به یکى از خادمانشان دادند با براى مرکب افسارى بخرد، خادم وارد بازار شد و با همان افسار به سرقت رفته مواجه گشت که دزد آن را به دو درهم فروخته بود، دو درهم را به مغازه دار داد و افسار را گرفت و نزد

حضرت آورد، وقتى نگاه امام به افسار استرش افتاد فرمود: این مرد شتاب کرد و خود را از روزى حلالى که از دست من برایش مقرر شده بود محروم نمود و آن را تبدیل به حرام کرد، سپس فرمود:

«ان العبد لیحرم الرزق الحلال بترک الصبر ولایزداد على ما قدرله:»

قطعاً انسان با بى صبرى و افتادن در جاده شتاب روزى حلال را بر خود حرام مى کند و با این کار بر آنچه برایش از جانب حق مقرر شده نمى افزاید.  امام صادق (ع) درباره کسانى که از پرداخت حقوق مالى چون خمس و زکات دریغ مى ورزند مى فرماید:

«من منع حقا لله عزوجل انفق فى باطل مثلیه:»

کسى که حقى از حقوق خداوند عزوجل را نپردازد، دو برابر آن را در راه باطل خرج خواهد کرد.

از رسول خدا روایت شده:

«العبادة مع اکل الحرام کالبناء على الرمل و قیل على الماء:»

عبادت با لقمه حرام مانند بنا کردن ساختمان بر شن و ماسه و یا آب است.

ملامهدى نراقى این عالم فرزانه کم نظیر روایتى را درباره مال حرام در کتاب پرقیمت خود جامع السعادات نقل مى کند که بسیار بسیار قابل توجه است:

«ان اهل الرجل و اولاده یتعلقون به یوم القیامة فیوقفونه بین یدى الله تعالى و یقولون: یا ربنا خذلنا بحقنا منه فانه ما علمنا ما بجهل وکان یطعمنا من الحرام و نحن لانعلم فیقص لهم منه:»

زن و فرزندان انسان روز قیامت به دامن وى چنگ زنند و او را در پیشگاه خدا متوقف نمایند و گویند: پروردگارا حق ما از این مرد بگیر، زیرا او ما را به آنچه به آن آگاه نبودیم آگاه نساخت و بدون آگاهى ما به ما مال حرام خورانید، پس خداوند تقاص آنان را از آن مرد مى گیرد!

روایت وحشت آورى در زمینه مال حرام به این مضمون از رسول خدا نقل شده:

«اذا وقعت اللقمة من حرام فى جوف العبد لعنه کل ملک فى السماوات والارض مادامت تلک اللقمه فى جوفه، و ما دامت اللقمه فى جوفه لاینظر الله الیه:»

چون لقمه حرام در شکم انسان قرار گیرد، تا وقتى در شکم او باشد همه فرشتگان آسمان و زمین او را لعنت مى کنند، و تا آن لقمه در شکم است خداوند به او نظر لطف نمى نماید.

درباره مسکرات از رسول خدا روایت شده:

«لاینال شفاعتى من شرب المسکر ولایرد على الحوض لاوالله:»

کسى که ماده مست کننده بنوشد به شفاعت من نمى رسد، و به خدا سوگند کنار حوض کوثر بر من وارد نخواهد شد.

و در روایتى فرمود:

«الخمر ام الخبائث:»

ماده مست کننده ریشه همه پلیدى هاست.

امام صادق (ع) مى فرماید:

«اذا اراد احدکم ان یستجاب له فلیطیب کسبه و لیخرج من مظالم الناس و ان الله لایرفع دعاء عبد و فى بطنه حرام او عنده مظلمة لاحد من خلقه:»

در هرصورت باید به طور صد در صد باور کرد که:

«ما اصابک من سیئته فمن نفسک:»

اى انسان آنچه ازبلا و عقوبت و پستى و ذلت دنیا و عذاب آخرت، و رنج و مشقت و زیان وخسارت به تو مى رسد محصول تلخ و میوه خطر زاى گناهان و معاصى و تخلفات و ظلم هاى خود تست.

اى کاش ملت اسلام و همه ملت ها و به ویژه دولت ها و حاکمان به همین آیه هفتاد و نهم سوره نساء توجه و دقت مى کردند و از گناه باز مى ایستادند تا همه مشکلاتشان برطرف مى شد.

قنبر کیست؟ 
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد ،عمویش پادشاه حبشه بود . جوان رفت پیش عمو و گفت عمو جان من عاشق دخترت شده ام آمدم برای خواستگاری . پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است . گفت عمو هر جه باشد من میپذیرم شاه کفت : در شهر بدیها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو ، 
جوان گفت عمو جان این دشمن تو اسمش چیست ، گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند 
جوان فورا اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی درحال باغبانی و بیل زدن است به نزدیک جوان رفت گفت ای مرد عرب تو علی را میشناسی ، 
گفت تو را با علی چکار است 
گفت آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است . گفت تو حریف علی نمی شوی ، گفت مگر علی را میشناسی گفت بله من هر روز با اون هستم و هر روز او را میبینم گفت مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم ، 
گفت قدی دارد به اندازه ی قد من هیکلی هم هیکل من گفت خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست ، مرد عرب گفت اول باید بتونی من رو شکست بدی تا علی را به تو نشان بدهم خب چی برای شکست علی داری ، 
گفت شمشیر و تیر و کمان و سنان 
گفت پس آماده باش ، جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی پس آماده باش شمشیر را از نیام کشید 
گفت اسمت چیست مرد عرب جواب داد عبدالله پرسید نام تو چیست 
گفت فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد عبدالله در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشمهایش اشک می آید گفت چرا گریه میکنی جوان گفت من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم بدست تو کشته میشوم مرد عرب جوان را بلند کرد گفت بیا این شمشیر سر مرا برای عمویت ببر ، گفت مگر تو کی هستی گفت منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بنده ایی از بندگان خدا را شاد کنم حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود جوان بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی . پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب . یا علی به حق قنبرت دست ما رو هم بگیر. 

قنبر کیست؟ 
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد ،عمویش پادشاه حبشه بود . جوان رفت پیش عمو و گفت عمو جان من عاشق دخترت شده ام آمدم برای خواستگاری . پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است . گفت عمو هر جه باشد من میپذیرم شاه کفت : در شهر بدیها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو ، 
جوان گفت عمو جان این دشمن تو اسمش چیست ، گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند 
جوان فورا اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی درحال باغبانی و بیل زدن است به نزدیک جوان رفت گفت ای مرد عرب تو علی را میشناسی ، 
گفت تو را با علی چکار است 
گفت آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است . گفت تو حریف علی نمی شوی ، گفت مگر علی را میشناسی گفت بله من هر روز با اون هستم و هر روز او را میبینم گفت مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم ، 
گفت قدی دارد به اندازه ی قد من هیکلی هم هیکل من گفت خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست ، مرد عرب گفت اول باید بتونی من رو شکست بدی تا علی را به تو نشان بدهم خب چی برای شکست علی داری ، 
گفت شمشیر و تیر و کمان و سنان 
گفت پس آماده باش ، جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی پس آماده باش شمشیر را از نیام کشید 
گفت اسمت چیست مرد عرب جواب داد عبدالله پرسید نام تو چیست 
گفت فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد عبدالله در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشمهایش اشک می آید گفت چرا گریه میکنی جوان گفت من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم بدست تو کشته میشوم مرد عرب جوان را بلند کرد گفت بیا این شمشیر سر مرا برای عمویت ببر ، گفت مگر تو کی هستی گفت منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بنده ایی از بندگان خدا را شاد کنم حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود جوان بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی . پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب . یا علی به حق قنبرت دست ما رو هم بگیر.