راز محبت و دوستی به خدا

راز محبت و دوستی به خدا

نویسنده:آیت الله مصباح یزدی

«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ کُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى یَأْخُذَ قُوتاً وَ یَلْبِسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجُوداً وَ یُطیلَ قِیاماً وَ یَلْزَمَ صَمْتاً وَ یَتَوَکَّلَ عَلَىَّ وَ یَبْکِىَ کَثیراً وَ یُقِلَّ ضِحْکاً وَ یُخالِفَ هَواهُ وَ یَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَیْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَ الزُّهْدَ جَلیساً وَالْعُلَماءَ اَحِبّاءً والْفُقراءَ رُفَقاءً وَ یَطْلُبَ رِضاىَ وَ یَفِرَّ مِنَ الْعاصینَ فِراراً وَ یَشْتَغِلَ بِذِکْرى اِشْتِغالا وَ یُکْثِرَ التَّسْبیحَ دائِماً وَ یَکُونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالوَعْدِ وافِیاً وَ یَکُونَ قَلْبُهُ طاهِراً وَ فى الصَّلوةِ ذاکِیاً وَ فىِ الْفَرائِضِ مُجْتَهِداً وَ فیما عِنْدى مِنَ الثَّوابِ راغِباً وَ مِنْ عَذابى راهِباً وَ لاَِحِبّائى قَریباً وَ جَلیساً.
یا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِیامَ اَهْلِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِکَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِیاسَتِها اَوْ حُلِیِّها اَوْ زینَتِها لا یُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى وَ عَلَیْکَ سَلامى وَ رَحْمَتى وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
در یک جمع بندى مى‌توان مطالبى را که در حدیث معراج ذکر شده، به دو بخش کلى تقسیم کرد: بخش اول مربوط به حرکت انسان به سوى خداست که این حرکت از آغاز با جدیت، تلاش و کوشش انسان شروع مى‌گردد و به جایى مى‌انجامد که قلب انسان را لایق دریافت محبت الهى مى‌سازد. و در صدد بیان این است که انسان چه کند تا موانع را کنار زده، به مقام محبت الهى دست یابد. اما بخش دوم مربوط به این است که بعد از رسیدن به محبت خدا و رسوخ آن در دل، چگونه خداوند انسان را به پیش مى‌برد و بالاخره سرانجام و عاقبت انسان چه خواهد شد؟ به تعبیر دیگر مى‌توان گفت محور گفتگوها در این حدیث، محبت خداست: بخشى درباره مقدمات تحصیل محبت و بخش دیگر مربوط به آثار و نتایج محبت خداوند. نیز مطرح گردید که محبت خدا با محبت دنیا جمع نمى‌شود. در بخش پایانى حدیث در مورد چگونگى محبت به خدا و رفتارى که شایسته محب خداست، بحث مى‌گردد.

راز محبت و دوستی به خدا 

 

نویسنده:آیت الله مصباح یزدی

«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ کُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى یَأْخُذَ قُوتاً وَ یَلْبِسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجُوداً وَ یُطیلَ قِیاماً وَ یَلْزَمَ صَمْتاً وَ یَتَوَکَّلَ عَلَىَّ وَ یَبْکِىَ کَثیراً وَ یُقِلَّ ضِحْکاً وَ یُخالِفَ هَواهُ وَ یَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَیْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَ الزُّهْدَ جَلیساً وَالْعُلَماءَ اَحِبّاءً والْفُقراءَ رُفَقاءً وَ یَطْلُبَ رِضاىَ وَ یَفِرَّ مِنَ الْعاصینَ فِراراً وَ یَشْتَغِلَ بِذِکْرى اِشْتِغالا وَ یُکْثِرَ التَّسْبیحَ دائِماً وَ یَکُونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالوَعْدِ وافِیاً وَ یَکُونَ قَلْبُهُ طاهِراً وَ فى الصَّلوةِ ذاکِیاً وَ فىِ الْفَرائِضِ مُجْتَهِداً وَ فیما عِنْدى مِنَ الثَّوابِ راغِباً وَ مِنْ عَذابى راهِباً وَ لاَِحِبّائى قَریباً وَ جَلیساً.
یا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِیامَ اَهْلِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِکَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِیاسَتِها اَوْ حُلِیِّها اَوْ زینَتِها لا یُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى وَ عَلَیْکَ سَلامى وَ رَحْمَتى وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
در یک جمع بندى مى‌توان مطالبى را که در حدیث معراج ذکر شده، به دو بخش کلى تقسیم کرد: بخش اول مربوط به حرکت انسان به سوى خداست که این حرکت از آغاز با جدیت، تلاش و کوشش انسان شروع مى‌گردد و به جایى مى‌انجامد که قلب انسان را لایق دریافت محبت الهى مى‌سازد. و در صدد بیان این است که انسان چه کند تا موانع را کنار زده، به مقام محبت الهى دست یابد. اما بخش دوم مربوط به این است که بعد از رسیدن به محبت خدا و رسوخ آن در دل، چگونه خداوند انسان را به پیش مى‌برد و بالاخره سرانجام و عاقبت انسان چه خواهد شد؟ به تعبیر دیگر مى‌توان گفت محور گفتگوها در این حدیث، محبت خداست: بخشى درباره مقدمات تحصیل محبت و بخش دیگر مربوط به آثار و نتایج محبت خداوند. نیز مطرح گردید که محبت خدا با محبت دنیا جمع نمى‌شود. در بخش پایانى حدیث در مورد چگونگى محبت به خدا و رفتارى که شایسته محب خداست، بحث مى‌گردد.
رابطه زهد و عبادت با محبت خدا«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ کُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى یَأْخُذَ قُوتاً وَ یَلْبِسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجُوداً وَ یُطیلَ قِیاماً وَ یَلْزَمَ صَمْتاً»
اى محمد؛ چنان نیست که هر کس گفت خدا را دوست مى‌دارم، دوستدار من است، مگر اینکه به اندکى غذا اکتفا کند و به مختصر لباسى قناعت جوید و خوابش به سجده باشد و قیام نماز را طول دهد و به سکوت روى آورد.
مدعیان محبت خدا فراوانند، چرا که هر کالاى نفیسى مدعى فراوان دارد و چه کالایى نفیس‌تر از محبت خداست؟ همه پیروان ادیان و مکتبهاى الهى دم از محبت خدا مى‌زنند، اما چنان نیست که همه به واقع، دوستدار خدا باشند. محبت خدا آثار و فرایندهاى خاص خود را دارد و ظهور آنها در رفتار، اعمال و حالات افراد نشانه محبت به خداست. از جمله آن آثار که در این حدیث ذکر شده، اکتفا به غذاى اندک است. خداوند مى‌فرماید: کسى مرا دوست مى‌دارد که در دنیا به غذا و قوتى که براى ادامه حیات و زندگى او ضرورى است، بسنده کند و توجهى به لذایذ و عیش و نوش دنیا نداشته، تنها در اندیشه انجام وظایف خود باشد و نیز براى خود لباس ارزان قیمت برگزیند، نه لباس فاخر و گران قیمت. نیز آن قدر در سجده بماند که خوابش ببرد و نمازش را طولانى گرداند و پیوسته با سکوت ملازم گردد.
ارتباط برخى از آن رفتارها با محبت خدا روشن است، ولى برخى دیگر نیاز به توضیح دارد: اینکه سفارش شده، زندگى محب خدا ساده باشد و به اندازه‌اى غذا تناول کند که براى سلامتى و توان مندى او ضرورى است و در گزینش لباس مقتصدانه رفتار کند و به دنبال لباسهاى فاخر و گران قیمت نباشد، بدین جهت است که براى تحصیل و به دست آوردن آنها باید وقت و سرمایه و نیرو صرف گردد. براى تهیه غذا و لباس بهتر باید پول بیشترى به دست آورد و شکى نیست که زیاده طلبى در این امور بدین معناست که گوشه دلش به دنیا بند است و غیر از خدا به امور دیگر نیز علاقه دارد. از اینکه دوست دارد ظاهرش آراسته باشد و غذاى لذیذى تناول کند، معلوم مى‌گردد دلش متوجه لذایذ دنیا، خوراک و پوشاک است و مسلماً چنین دلى جایگاه محبت خدا نیست.
رابطه سجده و قیام طولانى با محبت خدا خیلى روشن است، وقتى انسان محبوبى دارد، دوست مى‌دارد هر چه بیشتر با او انس گیرد و انس گرفتن با خدا به عبادت و نماز است. هر چه انسان خدا را بیشتر دوست داشته باشد، سعى مى‌کند بیشتر در حضور او باشد و از نماز و مناجات خسته نمى‌گردد. اگر انسان از طولانى گشتن نماز خسته مى‌شود و مى‌خواهد هر چه زودتر نمازش تمام شود، معلوم مى‌شود محبت خدا در دلش رسوخ نکرده است و با خدا انس ندارد والا از نماز خسته نمى‌شد؛ مگر عاشق از مجالست و گفتگو و انس با معشوق خود خسته مى‌شود؟!
در حالات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آمده است که آن قدر قیام نماز را طول مى‌دادند که پاهاى مبارکشان ورم مى‌کرد و آن قدر سجده ایشان طول مى‌کشید که از حال مى‌رفتند! در احوال اویس قرنى، صحابى پاکباخته رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز آمده است که گاهى شبها را تا صبح به سجده مى‌گذراند و مى‌گفت: «هذِهِ لَیْلَةُ السُّجُودِ» و گاهى شب را تا صبح به رکوع مى‌گذراند و مى‌فرمود: «هذِهِ لَیْلَةُ الرُّکُوعِ» و نیز گاهى شبها را به قیام
مى گذراند. قبل از این، در درس سیزدهم، داستان مرحوم شیخ حسنعلى اصفهانى(رحمه الله) را ذکر کردیم که چگونه شبها کنار بارگاه رضوى، به مناجات مى‌پرداخت و از خود بى خود مى‌گشت.
برخى از بزرگان، علما و مراجع در حرم امام حسین(علیه السلام) و مشهد رضوى و در سایر مزار شریف بزرگان دین، از شب تا صبح قرآن را ختم مى‌کردند. پس وقتى عشق و محبت زیاد باشد، خستگى معنا ندارد و هر چه انسان بیشتر با خدا انس گیرد بیشتر لذت مى‌برد.
از جمله سفارش هاى خداوند، در این بخش پایانى حدیث، رعایت سکوت است: طبیعى است وقتى انسان کسى را دوست مى‌دارد، پیوسته مى‌خواهد دلش متوجه او باشد و سعى مى‌کند در حضور او توجه‌اش بدو متمرکز گردد، در غیاب او نیز یاد او بر دلش حاکم است. بدیهى است براى رسیدن به این منظور باید سکوت پیشه سازد، چون حرف زدن برجسته ترین عاملى است که موجب پراکندگى خاطر و حواس مى‌گردد. پیشتر نقل شد که یکى از فضلا از مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه)سؤال کرد: چه کنم تا در نماز حضور قلب داشته باشم؟ مرحوم علامه در جواب فرمودند: کم حرف بزن. پس اگر انسان بخواهد حواسش تمرکز یابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، باید کم حرف بزند، وقتى زیاد حرف مى‌زند توجه‌اش به این سو و آن سو جلب مى‌گردد و پراکنده خاطر گشته، نمى‌تواند توجه‌اش را متمرکز سازد. پس دوستان خدا با سکوت ملازمند، چرا که دلشان پیوسته متوجه اوست و اگر بخواهند حرف بزنند توجه شان پراکنده مى‌گردد.
«وَ یَتَوَکَّلَ عَلَىَّ وَ یَبْکِىَ کَثیراً وَ یُقِلَّ ضِحْکاً وَ یُخالِفَ هواهُ»
(دوستدار من کسى است که) بر من توکل نماید و زیاد بگرید و کم بخندد و با هواى خود مخالفت کند.
رابطه گریه با محبت خداکسى که در آغاز راه است و مى‌خواهد در مسیر خدا قرار گیرد و محبت او را به سوى خود جلب کند، باید از خوف خدا گریه کند، چون هنوز پاک نگردیده است و به گناه آلوده است. تا از خوف خدا نگرید و توبه کامل نکند، دلش از آلودگى ها و گناه پاک نمى‌گردد ـ گریه از خوف خدا چونان آب زلال گناهان را مى‌شوید ـ و پس از پاک گشتن ازگناهان ورسیدن به محبوب،از شوق وصول ورسیدن به محبوب زیادمى گرید.
درباره حضرت شعیب، على نبینا و آله و علیه السلام، آمده است که ایشان صد سال گریست تا چشمانش نابینا گشت، خداى متعال به او وحى کرد:‌اى شعیب؛ چرا اینقدر گریه مى‌کنى؟ اگر از ترس عذاب من مى‌گریى، من جهنم را بر تو حرام کردم و اگر از شوق بهشت مى‌گریى، من بهشت را در اختیار تو گذاشتم. حضرت شعیب عرض کرد: خدایا؛ تو مى‌دانى که گریه من، نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، بلکه به جهت شوق لقاى توست (شکى نیست که خدا از نهان شعیب آگاه بود و نیازى به پاسخ شعیب نبود، بلکه این گفتگو از جمله گفتگوهاى عاشق و معشوق است). خدا فرمود: راست گفتى، از این پس کلیم خود را خادم تو قرار مى‌دهم!
از سوئى حضرت موسى از مصر فرار کرد و به مَدین نزد شعیب رفت و در مقابل ازدواج با یکى از دختران شعیب، قرار داد بست که ده سال در آنجا بماند و به شعیب خدمت کند و چوپانى گوسفندانش را به عهده گیرد.
پس از نابینا گشتن شعیب و ناتوانى از انجام کارها، خداى متعال کلیم خود، حضرت موسى بن عمران را ـ که گرچه در آن زمان پیامبر نبود، ولى پس از آن از جمله پیامبران اولى العزم گشت ـ براى خدمت او گماشت. شعیب به پاس عشق و محبت به خدا چنین لیاقتى یافت که پیامبرى چون موسى، ده سال به او خدمت کند، شاید همین خدمتهاى موسى به شعیب باعث گردید به مقام رسالت نایل گردد.
پس کسى که زیاد گریه مى‌کند، مجال خندیدن ندارد، لذا خنده دوستان خدا اندک است، آن هم براى خوشحال کردن دیگران. چنان شوق دیدار خدا بر دلشان مستولى است که در این دنیا به هیچ چیز دل خوش نمى‌شوند و روى گشاده و خنده آنان براى شادمان ساختن اطرافیان و براى این است که دیگران را اندوهگین نسازند والا در دلشان چنان حزن و اندوهى است که با شادى هاى دنیا محو نمى‌گردد و تنها آن حزن با رسیدن به لقاى خداوند، برطرف مى‌شود.
همچنین کسى که خدا را دوست دارد با خواهش دل مخالفت مى‌کند، چون محبت خدا با خودخواهى و خودپرستى جمع نمى‌شود. پس براى رسیدن به خدا باید پا روى هواى نفس و خواست او نهاد و تا انسان تابع هواى نفس و مطیع اوست، نمى‌تواند دوستدار خدا گردد.
نقش رفاقت و دوستى با علما و فقرا«وَ یَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَیْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَالزُّهْدَ جَلیساً وَ الْعُلَماءَ اَحِبّاءً وَالْفُقَراءَ رُفَقاءً»
مسجد را چون خانه خود برگزیند و علم را همراه خود و زهد را همنشین و علما را محبوب و فقرا را رفیق خود قرار دهد.
مسلّماً کسى که خدا را دوست مى‌دارد، مسجد را خانه خود قرار مى‌دهد و هر وقت فراغتى پیدا مى‌کند، به مسجد رفته، با خداى خود به مناجات مى‌پردازد. همچنین دوست خدا، دنبال این است که هر چه بیشتر محبوب خود را بشناسد و هر چه معرفت او به خدا بالا رود، سیر نمى‌شود. او دنبال افزایش علم خود به صفات و آثار و افعال الهى است و هر چه را فرا روى خود مى‌نگرد، جلوه اسماء و صفات خدا مى‌شناسد و توجه او به هستى از آن جهت است که مظهر محبوب اوست، از این جهت در صدد است علمش به آثار خدا و محبوبش افزایش یابد.
کسى که خدا را دوست مى‌دارد، دوستان او را نیز دوست مى‌دارد و از برجسته ترین دوستان خدا علما هستند و با کسانى که با خدا بیگانه‌اند پیوندى ندارد. البته منظور از علما، علماى الهى و آشنایان به معارف الهى اند. همچنین کسى که دوست خداست و زندگى ساده و فقیرانه دارد و دل به امور دنیا خوش نمى‌کند، با کسانى پیمان دوستى مى‌بندد که زندگى فقیرانه داشته، دل به دنیا نمى‌بندند، نه با کسانى که شیفته دنیا و طالب زخارف دنیا هستند. با کسى دوست مى‌گردد که با اختیار خود و آگاهانه از زخارف دنیا کناره مى‌گیرد. البته ممکن است انسان مال فراوانى داشته باشد و همه را در راه خدا صرف کند، نه براى هواهاى نفسانى و در جهت لذت جویى. بسیارى از انبیا و برخى از ائمه اطهار، اموال فراوانى داشتند، ولى اموالشان را بین فقرا تقسیم مى‌کردند. چنان نبود که کاخ بسازند و به تزئین آن و زر و زیور دنیا بپردازند.
«وَ یَطْلُبَ رِضاىَ وَ یَفِرَّ مِنَ العاصینَ فِراراً»
(دوستدار من کسى است که) رضاى مرا طلب کند و از گنه کاران فرار کند.
دوستدار خدا دنبال جلب خشنودى خداست و در این راه نهایت تلاش و سعى خویش را بکار مى‌بندد. چنین کسى به دشمنان خدا نزدیک نمى‌شود، بلکه از آنان فرار مى‌کند، البته گاهى براى اصلاح و هدایت گناهکار با او دوست مى‌گردد، چرا که وظیفه اولیاى خدا و دوستان خدا این است که به تربیت و هدایت گناهکاران بپردازند و چه بسا این مهم با ایجاد دوستى با آنها میسر مى‌گردد، گرچه آنان طبعاً خواهان چنین رفاقتى نیستند.
«وَ یَشْتَغِلَ بِذِکْرى اِشْتِغالا وَ یُکْثِرَ التَّسْبیحَ دائماً وَ یَکُونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالْوَعْدِ وافِیاً»
(دوستدار من) همواره به ذکر من مشغول است و فراوان تسبیح مى‌گوید و به عهد خود صادق است و به وعده خود وفا مى‌کند. محب خدا زیاد به یاد خداست و تسبیح او را مى‌گوید، چرا که براى عاشق چیزى بهتر از یاد معشوق نیست. دوستدار خدا اهل حقه و نیرنگ نیست و در عهد و پیمان خود صادق است. کسانى که در محبت به خدا صادقند، با دیگران نیز صادقانه برخورد مى‌کنند و کسى که در ابراز محبت صادق نیست، با مسائل منافقانه روبرو مى‌شود.
«وَ یَکُونَ قَلْبُهُ طاهِراً وَ فىِ الصَّلوةِ ذاکِیاً وَ فىِ الْفَرائِضِ مُجتَهِداً»
(دوستدار من) قلبش پاک و در نماز بر افروخته است و در انجام واجبات سخت کوشاست.
دلى که از آن خدا شد، از آلودگى ها پاک مى‌گردد و تعلقى به غیر خدا ندارد، چون محبت خدا جایگزین گشته است و با وجود آلودگى دل، محبت خدا در آن رسوخ نمى‌یابد. پس وجود محبت خدا، نشانگر پاکى دل از آلودگى هاست.
«وَ فیما عِنْدى مِنَ الثَّوابِ راغِباً وَ مِنْ عَذابى راهِباً وَ لاَِحِبّائى قَریباً وَ جَلیساً»
و به ثوابهایى که نزد من است، چشم دوخته باشد و از عذاب من ترسان و همواره همنشین و همراه دوستان من باشد.
به طور کلى محب و دوستدار خدا باید از دنیا دورى گزیند، زیرا محبت به خدا با علاقه به دنیا جمع نمى‌شود، البته محبت خدا ابعاد گوناگونى دارد و در کل مى‌توان گفت هر چه مانع تقرب به خدا و مبغوض خداست دنیا به شمار مى‌آید. کسى که به خدا محبت خالصانه دارد، جز به خدا و آنچه به او تعلق دارد دل نمى‌بندد و اگر با کسى دوست است، از آن جهت است که با خدا ارتباط دارد. چنانکه قبلا گفته شد، محبت به خدا مراتب دارد، ممکن است انسان در ابتدا به چیزهایى که حلال است و مبغوض خدا نیست، علاقه داشته باشد و این با محبت خدا منافات ندارد؛ ولى سخن در این است که وقتى محبت خالص شد فقط به خدا تعلق مى‌گیرد، حتى محبوبیت انبیا، اولیاى خدا و ائمه اطهار از آن جهت است که با خدا ارتباط دارند.
«یا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِیامَ اَهْلِ السَّماءِ وَاالاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِکَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِیاسَتِها اَوْ حُلِیِّها اَوْ زینَتِها لا یُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى»
اى محمد؛ اگر بنده‌اى به اندازه اهل آسمان و زمین نماز بخواند و روزه بگیرد و همانند فرشتگان از خوردن غذا دورى گزیند و لباس برهنگان را بپوشد؛ ولى در قلب او ذره‌اى از حب دنیا یا ریا و سمعه و یا ریاست و زینت دنیوى باشد، او را به جوار خویش راه نمى‌دهم و محبت خود را از دلش خارج مى‌کنم.
این قسمت پایانى حدیث خیلى تکان دهنده است، جا دارد پند گیریم و سعى کنیم در زندگى خود این توصیه ها را مد نظر قرار دهیم. خدا مى‌فرماید: اگر کسى به اندازه اهل آسمان و زمین عبادت کند ـ گرچه چنین چیزى ممکن نیست، ولى فرض کنیم بنده‌اى چنین کند ـ و به مانند ملائکه غذا نخورد و مثل برهنگان، در حد ستر عورت لباس بپوشد، ولى در دلش ذره‌اى از محبت به دنیا و مهر آن وجود داشته باشد، مثلا دوست بدارد پر آوازه گردد و مردم او را بستایند و ذره‌اى محبت ریاست و مقام و محبت زر و زیور دنیا در دلش وجود داشته باشد، چنین بنده‌اى به جوار من نایل نمى‌گردد.
«وَ عَلَیْکَ سَلامى وَ رَحْمَتى وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
اى محمد؛ بر تو باد سلام، محبت و رحمت من؛ و ستایش، خداى جهانیان را سزد


منبع:راهیان کوی دوست
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد